راسل کرو (بن وید): تو تا حالا انجیل خوندی، دَن؟ من یه بار خوندمش. هشت سالم بود، بابام خودش رو سر یه گیلاس ویسکی به کشتن داده بود و مامانم گفت که برمیگردیم به شرق تا دوباره از اول شروع کنیم. یه انجیل بهم داد و نشوندم توی ایستگاه قطار، بهم گفت که بخونمش تا بیاد. اون میخواست بره که بلیطهامون رو بگیره. خب، من کاری که گفته بود رو کردم، انجیل رو از اول تا آخرش خوندم. سه روز طول کشید. اون هیچوقت برنگشت!
متوجه شدیم تمام جزیره پر از موش شده با یه قایق ماهیگیری اومده بودن و از نارگیل ها تغذیه کرده بودن خوب چطور میشه موش ها رو از یه جزیره بیرون کرد؟! مم مادربزرگم نشونم داد! .
یه بشکه نفتی رو زیر خاک کردیم و برای درش لولا گذاشتیم
بعد نارگیل رو به عنوان طعمه به در بشکه وصل کردیم
و موش ها برای خوردن نارگیل میومدن و ...
می افتادن تو تله
بعد از یه ماه همه موش ها رو گرفته بودیم
ولی بعدش باید چیکار کرد؟!
بشکه رو انداخت توی اقیانوس؟!
اونو سوزوند؟!
نه !!
.
فقط باید به حال خودش رهاش کرد
و اون موش ها کم کم گرسنه میشن و یکی یکی
شروع میکنن به خوردن همدیگه
تا وقتی که فقط دوتا موش باقی بمونه
دو تا بازمانده
و بعدش چی باید اونا رو کشت؟!
نه !!
.
باید اونا رو برداشت و بین درختا آزاد کرد
اما حالا دیگه اونا نارگیل نمی خورن
حالا اونا موش می خورن
تـــــو ذات اونـــــا رو تغییـــــر دادی...!!!
عطاران : اخ سیاحی : چی شد؟ - معده امه یه هفته اس پدرمو در اورده - شما به غذای خونگی احتیاج داری -بچه ها هستن ، غذا میپزن
- نه آقا منظورم و نفهمیدی ، غذای خونگی !!
-آها .... ای بابا وقت زیاده
بهادر مالکی(رسول) : این غذاهای حاضری ، فسفود و اینام بد نیستا
سیاحی با خنده : پس شما اهل غذاهای فسفودی هستی
مالکی : من دو گانه سوزم اول بیرون دو پرس میزنم بعد میرم خونه با حاج خانوم غذاشو میخوریم
(همه به خنده میفتند )
مالکی :چرا میخندید شما
بحرانی : رسول خجالت بکش
مالکی :به زنم نگیدا ناراحت میشه
سیاحی :رسول جان شما دو پرس دوپرس میزنی آمپر نسوزنی
مالکی :من بنیه ام قویه
عطاران با خنده : این چینم بود فسفود دوست داشت
مالکی : حلال حرومش مهمه دیدین که هرجا میرم کنسروم میبرم
سیاحی : آقا رسول خودکفا هستن
فیروزه: فردام میای؟ اعلا: کی بیام؟ فیروزه: زودتر بیا، صبح. [مکث و سکوت] فیروزه: چیه؟
اعلا: تو دیروز توی بیمارستان چرا پرسیدی منو واسه چی بردن کانون؟
فیروزه: همینجوری به خدا!
اعلا: به خاطر جور کردن پول دیه اکبر پرسیدی.
فیروزه: اون پولو باید خودم جور کنم.
اعلا: من می تونم جور کنم.
فیروزه: تو از زنایی که سیگار می کشن بدت میاد، من از مردایی که دزدن، دستشون کجه، یه پاشون تو زندونه یه پاشون بیرون.
شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما باز است . . . و این قدر به فکر راه های دررو نباشید . . . ! خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست خدا، خدای آدم های خلافکار هم هست فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمیگذارد او: اند ِ لطافت اند ِ بخشش اند ِ بیخیال شدن اند ِ چشم پوشی و رفاقت است . . . مارمولک